بوتیمار، پرنده ای ماهی خوار با منقار کشیده، گردن دراز، دم کوتاه و پرهای سفید، سبز و آبی که بیشتر در کنار رودخانه ها زیست کرده و ماهی صید می کند، ماهی خوارک، غم خورک، غم خوارک. می گویند با وجود تشنگی شدید آب نمی خورد تا مبادا آب کم شود. از این رو آدم بخیل و ممسک را به او تشبیه می کنند
بوتیمار، پرنده ای ماهی خوار با منقار کشیده، گردن دراز، دُم کوتاه و پرهای سفید، سبز و آبی که بیشتر در کنار رودخانه ها زیست کرده و ماهی صید می کند، ماهی خوارک، غم خورک، غم خوارک. می گویند با وجود تشنگی شدید آب نمی خورد تا مبادا آب کم شود. از این رو آدم بخیل و ممسک را به او تشبیه می کنند
نام جانوری است که او را بوتیمار نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). نام جانوری است که بر لب حوض وتالاب نشیند و از غم اینکه مبادا آب آن کم شود آب نمیخورد، و او را بوتیمار خوانند. (برهان قاطع). مرغی است از انواع مرغابیها که همواره بر ساحل نشیند و به دریا نظاره کند. گویند هیچگاه قطره ای از آب دریا نیاشامد تا آب دریا تمام نشود. بوتیمار. یمام. مالک الحزین. شفنین. طریقون. غمخوار. رجوع به بوتیمار شود
نام جانوری است که او را بوتیمار نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). نام جانوری است که بر لب حوض وتالاب نشیند و از غم اینکه مبادا آب آن کم شود آب نمیخورد، و او را بوتیمار خوانند. (برهان قاطع). مرغی است از انواع مرغابیها که همواره بر ساحل نشیند و به دریا نظاره کند. گویند هیچگاه قطره ای از آب دریا نیاشامد تا آب دریا تمام نشود. بوتیمار. یمام. مالک الحزین. شفنین. طریقون. غمخوار. رجوع به بوتیمار شود
پرنده ای از راسته بلندپایان که جثه ای بزرگ دارد و دارای نوکی مخروطی شکل و طویل است و گردنی بلند و عاری از پر دارد، پاهایش نیز دراز است، در کنار مرداب ها و رودخانه ها زندگی می کند، حیوانی است گوشه گیر و محتاط
پرنده ای از راسته بلندپایان که جثه ای بزرگ دارد و دارای نوکی مخروطی شکل و طویل است و گردنی بلند و عاری از پر دارد، پاهایش نیز دراز است، در کنار مرداب ها و رودخانه ها زندگی می کند، حیوانی است گوشه گیر و محتاط
کنایه از غصه خوردن، اندوه خوردن، برای مثال هر آن کس که فرزند را غم نخورد / دگر کس غمش خورد و بدنام کرد (سعدی۱ - ۱۶۵)، غمی کز پیش شادمانی بری / به از شادیی کز پسش غم خوری (سعدی - ۱۸۸)
کنایه از غصه خوردن، اندوه خوردن، برای مِثال هر آن کس که فرزند را غم نخورد / دگر کس غمش خورد و بدنام کرد (سعدی۱ - ۱۶۵)، غمی کز پِیَش شادمانی بَری / بِه از شادیی کز پسش غم خوری (سعدی - ۱۸۸)
اندوه خوردن. غم بردن. غم کشیدن. انده کشیدن. غصه خوردن: که چون باد بر ما همی بگذرد خردمند مردم چرا غم خورد. فردوسی. غمی بسیار خوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458). مخور غم فراوان ز روی خرد که کمتر زید آنکه او غم خورد. اسدی (گرشاسب نامه). جهان آن نیرزد بر پرخرد که دانایی از بهر آن غم خورد. اسدی (گرشاسب نامه). اگر کار بوده ست و رفته قلم چرا خورد باید به بیهوده غم. ناصرخسرو. فرمود، تو غم مخور. (قصص الانبیاء ص 9). و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند، هرآینه مقابح آن را بنظر بصیرت بیند و به قضا رضا دهدتا غم کم خورد. (کلیله و دمنه). چند گویی که غم مخور ای مرد غم مرا خورد غم چرا نخورم. خاقانی. خواجه گوشه گرفت از آن غم و درد رفت در گوشه ای و غم میخورد. نظامی. چون غمخور خویش را نمی یافت از غم خوردن عنان نمی تافت. نظامی (لیلی و مجنون ص 163). جهان خوردند و یک جو غم نخوردند ز شادی کاه برگی کم نکردند. نظامی. برو شادی کن ای یار دل افروز چو خاکت میخورد چندین مخور غم. سعدی (بدایع). گر همه عالم به عیب در پی ما اوفتند هرکه دلش با یکی است غم نخورداز هزار. سعدی (بدایع). غمی کز پیش شادمانی بود به از شادیی کز پسش غم خوری. سعدی (گلستان). ای دل صبور باش و مخور غم که عاقبت این شام صبح گردد و این شب سحر شود. حافظ. یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور. حافظ. ، تیمار داشتن. دلسوزی و مهربانی کردن. در اندیشۀ کسی یا چیزی بودن. پرستاری کردن. خدمت نمودن: همیشه غم پادشاهی خورد خود و موبدش رای پیش آورد. فردوسی. پدید آید آنگاه باریک و زرد چو پشت کسی کو غم عشق خورد. فردوسی. کسانی که شهرها و دیهها و بناها و کاریزها ساختند و غم این جهان بخوردند و آن همه بگذاشتند و برفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 340). چون جهان میخورد خواهد مر مرا من غم او بیهده تا کی خورم ؟ ناصرخسرو. گفت: الهی گوسفندان را که غم خورد؟ ندا آمد که گرگان را فرمایم تا شبانی کنند. (قصص الانبیاء ص 97). تا من باشم غم دو روزه نخورم روزی که نیامده ست و روزی که گذشت. خیام. غم خوردن این جهان فانی هوس است از هستی ما به نیستی یک نفس است. سنایی. ماغم کس نخورده ایم مگر که دگر کس نمیخورد غم ما؟! خاقانی. هر آن کس که فرزند را غم نخورد دگر کس غمش خورد و آواره کرد. سعدی (بوستان). خورد کاروانی غم بار خویش نسوزد دلش بر خر پشت ریش. سعدی (بوستان). چه نیکوروی بدعهدی که شهری غمت خوردند و کس را غم نخوردی. سعدی (طیبات). - امثال: تا غم نخوری به غمگساری نرسی غم آن درد که درمان نپذیرد چه خوری غم آن کسی خوردن آیین بود که او بر غمت نیز غمگین بود. اسدی (از امثال و حکم دهخدا). غم ارچه بی عدد باشد چو باران توان خوردن به روی غمگساران. امیرخسرو. غم پیرزن خورد نی مرد شیرزن. غم جان خور که آن نان خورده ست تا لب گور کرده بر کرده ست. سنایی. غم چند خوری بکار ناآمده پیش ؟ نظیر: غم فردا نشاید خوردن امروز. غم خود خور که غمخواری نداری. غم خور و نان غم افزایان مخور زآنکه عاقل غم خورد کودک شکر. مولوی. غم دنیای دنی چند خوری باده بخور که ز غم خوردن تو رزق نگردد کم و بیش. سعدی. غم فردا نشاید خوردن امروز. سعدی
اندوه خوردن. غم بردن. غم کشیدن. انده کشیدن. غصه خوردن: که چون باد بر ما همی بگذرد خردمند مردم چرا غم خورد. فردوسی. غمی بسیار خوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458). مخور غم فراوان ز روی خرد که کمتر زید آنکه او غم خورد. اسدی (گرشاسب نامه). جهان آن نیرزد بر پرخرد که دانایی از بهر آن غم خورد. اسدی (گرشاسب نامه). اگر کار بوده ست و رفته قلم چرا خورد باید به بیهوده غم. ناصرخسرو. فرمود، تو غم مخور. (قصص الانبیاء ص 9). و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند، هرآینه مقابح آن را بنظر بصیرت بیند و به قضا رضا دهدتا غم کم خورد. (کلیله و دمنه). چند گویی که غم مخور ای مرد غم مرا خورد غم چرا نخورم. خاقانی. خواجه گوشه گرفت از آن غم و درد رفت در گوشه ای و غم میخورد. نظامی. چون غمخور خویش را نمی یافت از غم خوردن عنان نمی تافت. نظامی (لیلی و مجنون ص 163). جهان خوردند و یک جو غم نخوردند ز شادی کاه برگی کم نکردند. نظامی. برو شادی کن ای یار دل افروز چو خاکت میخورد چندین مخور غم. سعدی (بدایع). گر همه عالم به عیب در پی ما اوفتند هرکه دلش با یکی است غم نخورداز هزار. سعدی (بدایع). غمی کز پِیَش شادمانی بود به از شادیی کز پسش غم خوری. سعدی (گلستان). ای دل صبور باش و مخور غم که عاقبت این شام صبح گردد و این شب سحر شود. حافظ. یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور. حافظ. ، تیمار داشتن. دلسوزی و مهربانی کردن. در اندیشۀ کسی یا چیزی بودن. پرستاری کردن. خدمت نمودن: همیشه غم پادشاهی خورد خود و موبدش رای پیش آورد. فردوسی. پدید آید آنگاه باریک و زرد چو پشت کسی کو غم عشق خورد. فردوسی. کسانی که شهرها و دیهها و بناها و کاریزها ساختند و غم این جهان بخوردند و آن همه بگذاشتند و برفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 340). چون جهان میخورد خواهد مر مرا من غم او بیهده تا کی خورم ؟ ناصرخسرو. گفت: الهی گوسفندان را که غم خورد؟ ندا آمد که گرگان را فرمایم تا شبانی کنند. (قصص الانبیاء ص 97). تا من باشم غم دو روزه نخورم روزی که نیامده ست و روزی که گذشت. خیام. غم خوردن این جهان فانی هوس است از هستی ما به نیستی یک نفس است. سنایی. ماغم کس نخورده ایم مگر که دگر کس نمیخورد غم ما؟! خاقانی. هر آن کس که فرزند را غم نخورد دگر کس غمش خورد و آواره کرد. سعدی (بوستان). خورد کاروانی غم بار خویش نسوزد دلش بر خر پشت ریش. سعدی (بوستان). چه نیکوروی بدعهدی که شهری غمت خوردند و کس را غم نخوردی. سعدی (طیبات). - امثال: تا غم نخوری به غمگساری نرسی غم آن درد که درمان نپذیرد چه خوری غم آن کسی خوردن آیین بود که او بر غمت نیز غمگین بود. اسدی (از امثال و حکم دهخدا). غم ارچه بی عدد باشد چو باران توان خوردن به روی غمگساران. امیرخسرو. غم پیرزن خورد نی مرد شیرزن. غم جان خور که آن نان خورده ست تا لب گور کرده بر کرده ست. سنایی. غم چند خوری بکار ناآمده پیش ؟ نظیر: غم فردا نشاید خوردن امروز. غم خود خور که غمخواری نداری. غم خور و نان غم افزایان مخور زآنکه عاقل غم خورد کودک شکر. مولوی. غم دنیای دنی چند خوری باده بخور که ز غم خوردن تو رزق نگردد کم و بیش. سعدی. غم فردا نشاید خوردن امروز. سعدی
آنکه غم کسی یا چیزی را خورد. غمخورنده. غمگسار. تیماردار. غمخوار: مطربان رودنواز و رهیان زرافشان دوستداران میخوار و بدسگالان غمخور. فرخی. یک زاهد رنجور و دگر زاهد بیرنج یک کافر شادان دگرکافر غمخور. ناصرخسرو. رسید نوبت یعقوب تاصد و هفتاد گذشت و رفت و ببرد از جهان دل غمخور. ناصرخسرو. نیز دل تو ز مهر من نکند یاد هیچ ترا یاد ناید از من غمخور. مسعودسعد. روزم فروشد از غم هم غمخوری ندارم رازم برآمد از دل هم دلبری ندارم. خاقانی. این ز گردون مبین که گردون نیز با لباس کبود غمخور اوست. خاقانی. دوست از نزدیکی دولت شد اول دشمنت دشمن از دوری دولت شد به آخر غمخورت. خاقانی. ای غمخور من کجات جویم تیمار غم تو با که گویم. نظامی. استاد طریقتم تو بودی غمخور به حقیقتم توبودی. نظامی. چون غمخور خویش را نمی یافت از غم خوردن عنان نمی تافت. نظامی. ، بوتیمار. (فرهنگ رشیدی) : خبر زین حال چون عنقا شنیده فسوسی خورده زین غم گشته غمخور. عمید لومکی (از فرهنگ رشیدی)
آنکه غم کسی یا چیزی را خورد. غمخورنده. غمگسار. تیماردار. غمخوار: مطربان رودنواز و رهیان زرافشان دوستداران میخوار و بدسگالان غمخور. فرخی. یک زاهد رنجور و دگر زاهد بیرنج یک کافر شادان دگرکافر غمخور. ناصرخسرو. رسید نوبت یعقوب تاصد و هفتاد گذشت و رفت و ببرد از جهان دل غمخور. ناصرخسرو. نیز دل تو ز مهر من نکند یاد هیچ ترا یاد ناید از من غمخور. مسعودسعد. روزم فروشد از غم هم غمخوری ندارم رازم برآمد از دل هم دلبری ندارم. خاقانی. این ز گردون مبین که گردون نیز با لباس کبود غمخور اوست. خاقانی. دوست از نزدیکی دولت شد اول دشمنت دشمن از دوری دولت شد به آخر غمخورت. خاقانی. ای غمخور من کجات جویم تیمار غم تو با که گویم. نظامی. استاد طریقتم تو بودی غمخور به حقیقتم توبودی. نظامی. چون غمخور خویش را نمی یافت از غم خوردن عنان نمی تافت. نظامی. ، بوتیمار. (فرهنگ رشیدی) : خبر زین حال چون عنقا شنیده فسوسی خورده زین غم گشته غمخور. عمید لومکی (از فرهنگ رشیدی)
پرنده یی از راسته بلند پایان که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده است. این پرنده جثه ای بزرگ دارد. قدگونه هایی از آن تا 5، 1 متر نیز می رسد. داری نوکی مخروطی شکل و طویل است و گردنی بلند و عاری از پر دارد. پاهایش نیز دراز است. این پرنده در کنار مردابها و رودخانه ها می زید و از ماهیان و دیگر حیوانات کوچک تغذیه می کند. حیوانی است گوشه گیر و محتاط و با انسان کمتر مانوس می شود. غم خورک برروی درختان قدیمی و بلند آشیانه می سازد پرنده مذکور به حال اجتماع می زید و فضولات و بقایای دفعی وی بهترین کود را برای زراعت تهیه میکند بوتیمار ماهی خورک مالک الحزین کیلان طریفون شفنین
پرنده یی از راسته بلند پایان که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده است. این پرنده جثه ای بزرگ دارد. قدگونه هایی از آن تا 5، 1 متر نیز می رسد. داری نوکی مخروطی شکل و طویل است و گردنی بلند و عاری از پر دارد. پاهایش نیز دراز است. این پرنده در کنار مردابها و رودخانه ها می زید و از ماهیان و دیگر حیوانات کوچک تغذیه می کند. حیوانی است گوشه گیر و محتاط و با انسان کمتر مانوس می شود. غم خورک برروی درختان قدیمی و بلند آشیانه می سازد پرنده مذکور به حال اجتماع می زید و فضولات و بقایای دفعی وی بهترین کود را برای زراعت تهیه میکند بوتیمار ماهی خورک مالک الحزین کیلان طریفون شفنین