جدول جو
جدول جو

معنی غم خورک - جستجوی لغت در جدول جو

غم خورک
بوتیمار، پرنده ای ماهی خوار با منقار کشیده، گردن دراز، دم کوتاه و پرهای سفید، سبز و آبی که بیشتر در کنار رودخانه ها زیست کرده و ماهی صید می کند، ماهی خوارک، غم خورک، غم خوارک. می گویند با وجود تشنگی شدید آب نمی خورد تا مبادا آب کم شود. از این رو آدم بخیل و ممسک را به او تشبیه می کنند
تصویری از غم خورک
تصویر غم خورک
فرهنگ فارسی عمید
غم خورک
(غَ خوَ / خُ رَ)
نام جانوری است که او را بوتیمار نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). نام جانوری است که بر لب حوض وتالاب نشیند و از غم اینکه مبادا آب آن کم شود آب نمیخورد، و او را بوتیمار خوانند. (برهان قاطع). مرغی است از انواع مرغابیها که همواره بر ساحل نشیند و به دریا نظاره کند. گویند هیچگاه قطره ای از آب دریا نیاشامد تا آب دریا تمام نشود. بوتیمار. یمام. مالک الحزین. شفنین. طریقون. غمخوار. رجوع به بوتیمار شود
لغت نامه دهخدا
غم خورک
فژمخورک بوتیمار ماهی خورک وغک (گویش سیستانی) از پرندگان
تصویری از غم خورک
تصویر غم خورک
فرهنگ لغت هوشیار
غم خورک
((~. خُ رَ))
پرنده ای از راسته بلندپایان که جثه ای بزرگ دارد و دارای نوکی مخروطی شکل و طویل است و گردنی بلند و عاری از پر دارد، پاهایش نیز دراز است، در کنار مرداب ها و رودخانه ها زندگی می کند، حیوانی است گوشه گیر و محتاط
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غم آور
تصویر غم آور
غم آورنده، آنچه غم بیاورد، غم انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم خوردن
تصویر غم خوردن
کنایه از غصه خوردن، اندوه خوردن، برای مثال هر آن کس که فرزند را غم نخورد / دگر کس غمش خورد و بدنام کرد (سعدی۱ - ۱۶۵)، غمی کز پیش شادمانی بری / به از شادیی کز پسش غم خوری (سعدی - ۱۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم خوراک
تصویر هم خوراک
دو یا چند تن که با هم غذا بخورند
فرهنگ فارسی عمید
(دُ رُ وَ دَ)
اندوه خوردن. غم بردن. غم کشیدن. انده کشیدن. غصه خوردن:
که چون باد بر ما همی بگذرد
خردمند مردم چرا غم خورد.
فردوسی.
غمی بسیار خوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458).
مخور غم فراوان ز روی خرد
که کمتر زید آنکه او غم خورد.
اسدی (گرشاسب نامه).
جهان آن نیرزد بر پرخرد
که دانایی از بهر آن غم خورد.
اسدی (گرشاسب نامه).
اگر کار بوده ست و رفته قلم
چرا خورد باید به بیهوده غم.
ناصرخسرو.
فرمود، تو غم مخور. (قصص الانبیاء ص 9).
و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند، هرآینه مقابح آن را بنظر بصیرت بیند و به قضا رضا دهدتا غم کم خورد. (کلیله و دمنه).
چند گویی که غم مخور ای مرد
غم مرا خورد غم چرا نخورم.
خاقانی.
خواجه گوشه گرفت از آن غم و درد
رفت در گوشه ای و غم میخورد.
نظامی.
چون غمخور خویش را نمی یافت
از غم خوردن عنان نمی تافت.
نظامی (لیلی و مجنون ص 163).
جهان خوردند و یک جو غم نخوردند
ز شادی کاه برگی کم نکردند.
نظامی.
برو شادی کن ای یار دل افروز
چو خاکت میخورد چندین مخور غم.
سعدی (بدایع).
گر همه عالم به عیب در پی ما اوفتند
هرکه دلش با یکی است غم نخورداز هزار.
سعدی (بدایع).
غمی کز پیش شادمانی بود
به از شادیی کز پسش غم خوری.
سعدی (گلستان).
ای دل صبور باش و مخور غم که عاقبت
این شام صبح گردد و این شب سحر شود.
حافظ.
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور.
حافظ.
، تیمار داشتن. دلسوزی و مهربانی کردن. در اندیشۀ کسی یا چیزی بودن. پرستاری کردن. خدمت نمودن:
همیشه غم پادشاهی خورد
خود و موبدش رای پیش آورد.
فردوسی.
پدید آید آنگاه باریک و زرد
چو پشت کسی کو غم عشق خورد.
فردوسی.
کسانی که شهرها و دیهها و بناها و کاریزها ساختند و غم این جهان بخوردند و آن همه بگذاشتند و برفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 340).
چون جهان میخورد خواهد مر مرا
من غم او بیهده تا کی خورم ؟
ناصرخسرو.
گفت: الهی گوسفندان را که غم خورد؟ ندا آمد که گرگان را فرمایم تا شبانی کنند. (قصص الانبیاء ص 97).
تا من باشم غم دو روزه نخورم
روزی که نیامده ست و روزی که گذشت.
خیام.
غم خوردن این جهان فانی هوس است
از هستی ما به نیستی یک نفس است.
سنایی.
ماغم کس نخورده ایم مگر
که دگر کس نمیخورد غم ما؟!
خاقانی.
هر آن کس که فرزند را غم نخورد
دگر کس غمش خورد و آواره کرد.
سعدی (بوستان).
خورد کاروانی غم بار خویش
نسوزد دلش بر خر پشت ریش.
سعدی (بوستان).
چه نیکوروی بدعهدی که شهری
غمت خوردند و کس را غم نخوردی.
سعدی (طیبات).
- امثال:
تا غم نخوری به غمگساری نرسی
غم آن درد که درمان نپذیرد چه خوری
غم آن کسی خوردن آیین بود
که او بر غمت نیز غمگین بود.
اسدی (از امثال و حکم دهخدا).
غم ارچه بی عدد باشد چو باران
توان خوردن به روی غمگساران.
امیرخسرو.
غم پیرزن خورد نی مرد شیرزن.
غم جان خور که آن نان خورده ست
تا لب گور کرده بر کرده ست.
سنایی.
غم چند خوری بکار ناآمده پیش ؟ نظیر: غم فردا نشاید خوردن امروز.
غم خود خور که غمخواری نداری.
غم خور و نان غم افزایان مخور
زآنکه عاقل غم خورد کودک شکر.
مولوی.
غم دنیای دنی چند خوری باده بخور
که ز غم خوردن تو رزق نگردد کم و بیش.
سعدی.
غم فردا نشاید خوردن امروز.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هََ خوَرْ / خُرْ)
هم خوراک. هم کاسه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ / نِ)
غم انگیز. آنچه غم آورد. محزن
لغت نامه دهخدا
(هََ خوَ / خُ)
هم خور. هم کاسه. دو تن که با هم خورند. هم خوان. (یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَ / خُ)
سازگاری. همفکری. همدلی. دم خور بودن. موافقت با کسی یا کسانی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دم خور شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
آنکه غم کسی یا چیزی را خورد. غمخورنده. غمگسار. تیماردار. غمخوار:
مطربان رودنواز و رهیان زرافشان
دوستداران میخوار و بدسگالان غمخور.
فرخی.
یک زاهد رنجور و دگر زاهد بیرنج
یک کافر شادان دگرکافر غمخور.
ناصرخسرو.
رسید نوبت یعقوب تاصد و هفتاد
گذشت و رفت و ببرد از جهان دل غمخور.
ناصرخسرو.
نیز دل تو ز مهر من نکند یاد
هیچ ترا یاد ناید از من غمخور.
مسعودسعد.
روزم فروشد از غم هم غمخوری ندارم
رازم برآمد از دل هم دلبری ندارم.
خاقانی.
این ز گردون مبین که گردون نیز
با لباس کبود غمخور اوست.
خاقانی.
دوست از نزدیکی دولت شد اول دشمنت
دشمن از دوری دولت شد به آخر غمخورت.
خاقانی.
ای غمخور من کجات جویم
تیمار غم تو با که گویم.
نظامی.
استاد طریقتم تو بودی
غمخور به حقیقتم توبودی.
نظامی.
چون غمخور خویش را نمی یافت
از غم خوردن عنان نمی تافت.
نظامی.
، بوتیمار. (فرهنگ رشیدی) :
خبر زین حال چون عنقا شنیده
فسوسی خورده زین غم گشته غمخور.
عمید لومکی (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کم خوراک
تصویر کم خوراک
آنکه کم خورد کمخور کم خوراک: (جمازه ای راهرو کوه کوهان کمخوار بسیار رو)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دارای غم و اندوه بود غمناک مغموم، آنکه در غم دیگری شریک باشد دلسوز مشفق، بوتیمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم خور
تصویر کم خور
آنکه کم خورد کمخور کم خوراک: (جمازه ای راهرو کوه کوهان کمخوار بسیار رو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم آور
تصویر غم آور
آنکه تولید غم کند غم انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم خورد
تصویر کم خورد
کمخوار، ممسک: (... و گفت اگر دنیا همه زر کنند و مومن را سر آنجا دهند همه در رضا او صرف کند و اگر یک دینار در دست کم خوردی کنی چاهی بکند و در آنجا کند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم خوردن
تصویر غم خوردن
غصه خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم خوری
تصویر کم خوری
کم خوردن کم خوراکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم خوراک
تصویر هم خوراک
دو یا چند تن که باهم در خوردن طعام شرکت کنند
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده یی از راسته بلند پایان که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده است. این پرنده جثه ای بزرگ دارد. قدگونه هایی از آن تا 5، 1 متر نیز می رسد. داری نوکی مخروطی شکل و طویل است و گردنی بلند و عاری از پر دارد. پاهایش نیز دراز است. این پرنده در کنار مردابها و رودخانه ها می زید و از ماهیان و دیگر حیوانات کوچک تغذیه می کند. حیوانی است گوشه گیر و محتاط و با انسان کمتر مانوس می شود. غم خورک برروی درختان قدیمی و بلند آشیانه می سازد پرنده مذکور به حال اجتماع می زید و فضولات و بقایای دفعی وی بهترین کود را برای زراعت تهیه میکند بوتیمار ماهی خورک مالک الحزین کیلان طریفون شفنین
فرهنگ لغت هوشیار
هم سفره، هم کاسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی اشتها، کم اشتها، کم خور
متضاد: پرخوراک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اندوهبار، حزن آور، حزن انگیز، غم افزا، غم انگیز، غمبار، ملال انگیز، ملالت بار
متضاد: فرح افزا، نشاطآور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی اشتها، کم خوار، کم خوراک
متضاد: پرخور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی پرنده ی سفید مهاجر، پرستوی دریایی
فرهنگ گویش مازندرانی